قصه کودکانه مسواک بی دندون

مجله اینترنتی گپ مپ

یک مسواک بود کوچولو وبی دندون!  صبح تا شب توی جامسواکی می نشست تا دندون ها بیایند و او تمیزشان کند؛ اما هیچ دندونی پیش او نمی آمدیک روز مسواک بی دندون از آن همه نشستن خسته شد. گفت: « من دیگ

آگهی آگهی

تبلیغات

قصه کودکانه مسواک بی دندون

یک مسواک بود کوچولو وبی دندون!  صبح تا شب توی جامسواکی می نشست تا دندون ها بیایند و او تمیزشان کند؛ اما هیچ دندونی پیش او نمی آمد

یک روز مسواک بی دندون از آن همه نشستن خسته شد. گفت: « من دیگر از اینجا ماندن خسته شدم. هیچ دندونی من را دوست ندارد، من از اینجا می روم!»

 

  تا خواست برود، حوله گفت: « نه! نرو، اگر بری کثیف می شوی، دیگر هیچ دندونی تو را دوست ندارد.»

 

مسواک بی دندون گفت: « اشکالی ندارد، من که دندون ندارم! چقدر اینجا بیکار بمانم؟ خسته شده ام »

 

حوله گفت: « مگر نمی دانی؟ تو مسواک نی نی هستی.

 

نی نی الان کوچولو است، دندون ندارد اما چند وقت دیگر چند تا دندون در می آورد. اگر تو نباشی، چه کسی دندون های نی نی را مسواک کند؟» 

 

مسواک بی دندون خوشحال شد،گفت:

 

من مسواک نی نی هستم؟چرا زودتر بهم نگفتید!  باشد، صبر می کنم تا نی نی دندون در بیاورد، آن وقت می شوم مسواک با دندون!

 

منبع:tebyan.net  


لایک : 0

مطالب مرتبط

نظرات

کد امنیتی رفرش
تمامی حقوق مطالب سایت متعلق به گردانندگان آن هست
طراحی و اجرا:گپ مپ